روزها میگذرد بیتو؛ نه کبوتری به آشیانه رسیده و نه پرستویی به سرزمین آفتاب. بعد از تو، مسافران شیعه را حج غربتی است مدام و جادهها را بوی اشکی غریب. بعد از تو، شاید دانه اشکی در گونه برادری تا ابد بماند؛ برادری که در غربت توس، آرمیده است . چه جانسوز است رحلت بانویی که سالهای کوتاه عمر خود را در غم فراق گذراند؛ سالهای کودکی را در فراق پدر و سالهای جوانی را در فراق برادر. هنوز چند روزی از آمدنت نگذشته است. بانوی مهربان! هفده طلوع، شهر، میهمان آفتاب معصومانه نگاه فاطمیات بود. ای کریمه اهل بیت(ع)! هفده روز، شهر، در هوای رقیق رحمت و کرامتتان نفس کشید و جان گرفت. تمام کوچههاو درختهاـ در فوران محبت بیدریغ ـ زیر سایبان امن و آسمانی حضورش آسودند. بانوی معصومه! هفده روز، سلام شهر را با لحن خوش فرشتگان پاسخ گفتی... چون کوه آمدی و باشکوه رفتی. عرش و فرش، در حلقه اندوهی سخت، به عزا نشستهاند. ظلمت روزهای بیتو را چگونه تاب آوریم که درخشش چشمانت، خورشید را از سکه انداخت. شبهای بیتو، ماه را به گریه انداخته، خاتون ستارهها و آسمان! عرق اضطراب بر پیشانی شهر، رود میشود با حقیقت تلخ رفتنت؛ حقیقتی به تلخی انگورهایی که مشهد را سوگوار کرد. خبر رفتنت، مستی را از سر باغهای انگور پراند. شهر قم از عطر خاک مرقدت بهشت است. هنوز گلهای خوشبو، به بوی مهربانی تو بر این خاک میرویند و آسمان, ...ادامه مطلب
تلخی زهر، در جانش چنگ انداخته است آن چنان که به سمت آسمانها عروج میکند . هزاران کبوتر، بیآشیانی خویش را بال میگسترند در غریبی بقیع. نفسهای خاک به شماره میافتد، صدای آشنایش میآید و نمی آید خاک، در هم مچاله میشود از عظمت و سنگینی نگاهش. بقیع بر سینه میکوبد؛ گوشهای از جگر خویش را گشوده است تا پیکر خورشید را بر سینه بفشارد. غبار مصیبت میریزد بر پیکر خاک. کدام ترانه سوخته تراویده است از زبان,خورشيد ...ادامه مطلب