حريق دامنه دار، بهار را با خود ميبرد و پاييز بلافاصله پشت در خانه بهار فراميرسيد. دلم آنجا بود؛ آنجا که خاکستر و شعله، توامان بر گيسوان جوان آوار ميشد و سوره سوره عشق را بي مهري کينه يک شبه پير ميکرد. کابوس نبود؛ حقيقت بود. افسوس! هيچ کس به هواداري شاخ و برگ معصومي که در طوفان نخوت پرپر ميشد، برنخاست و هيچ دستي نبود تا دستهاي کوثر تنها را در معرض کولاک خانهبرانداز، در دست بگيرد. ناگاه بادي مهيب در خانه بهار را به سمت آتش گشود، و بانوي معصوم خانه، پشت در يکه و تنها به ديوارهاي غربت خود اصابت کرد؛ به ديوارهاي پيمان شکستن قبيله خيانت. ... از بندرگاه چشمان حزن آلود بقيع، آواز شرجي خون شنيده ميشود. زخمي ترين شکل کلمات، به آينه غزل رو آورده است . |
برچسب : نویسنده : 3balaeec بازدید : 219