گويي دلتنگيهايش قاب شدهاند در گوشه گوشه آسمان؛ تمام راه لبريز از تصوير غربت است؛ غربتي که از غريبانگيهاي خواهري در غروب گاهان دل سرازير ميشود و مسيري غمگسار از فراق برادر را ميسازد . بايد دل بيقرار خواهر با ديدار برادر آرام شود. بايد دلتنگيها را از قاب درآورد و زيبا تصوير ديدار را در خاک تا افلاک حک کرد. بايد تمام جادهها پيموده شوند تا فاصلهها کنار روند و اندوه فراق در استقبال و آغوش ديدار ناپديد شود. بايد کارواني راهي شود... کارواني در راه است؛ کارواني که براي رهايي از دلتنگيهاي آغشته به غربت ميکوچد؛ براي رهايي از شرارههاي شعله خيز فراق، براي رهايي از فريب و نيرنگ، گويي خبر نيرنگ تا آن سوي مدينه رسيده است. کارواني در راه است؛ کارواني که مرکب رسالت است؛ رسالت خواهر؛ خواهري که زينبوار بار ولايت را بر دوش خواهد کشيد. اينبار خواهر ديگري از پشت تل زينبيهاي در کوير، به روياي ديدار برادر چشم ميدوزد. گويي مغز ثانيهها دلهره حادثهاي را دارند. |
برچسب : نویسنده : 3balaeec بازدید : 259