پلاکي از جبهه برگشتهام. با عطر و بوي بهشت . آغشته به خون شبنشين کانالها! و همنشين انتظار. خاک، مرا دربرگرفت. خاک تنم را پوشيد. لالهاي سرخ جوانه زد. از امتداد غربت غرب ميآيم. با شانههاي صبور خاک گرفته خاک جنوب و نگاهي که پي جوي مادري دل نگران است. کانالهاي غريب را غريبانه جستهام. سنگرهاي آبي بيآلايش همدمم بودند. شبهاي من غريبترين شبهاي شام غريبانند. هفت آسمان از من دور نبودهاند. من فداي جبههام. شهره گمنامي. خوابيده در شيارها! بيهيچ سايباني! دلم از مرز بهشت ميآيد. گمنامي مرا خوشتر است. در کانالها بهتر ميتوان نفس کشيد. راه آنجا تا بهشت يک دهن ناله است. |
برچسب : نویسنده : 3balaeec بازدید : 253