جمعه اي که مي آيي..

ساخت وبلاگ

دلتنگي سراغم را مي‌گيرد؛ وقتي عطر انتظار، وجودم را احاطه مي‌کند. اشک‌ها مشتاقانه از ديدگانم فرو مي‌ريزد؛ آن دم که بوي جمعه مي‌آيد و بغضي بي‌محابا راه گلويم را مي‌بندد.


پشت پنجره انتظار ايستاده‌ام؛ به افق چشم دوخته‌ام. دلم تنگ گريستني است که ساعتي بعد، چون سيلي ويرانگر، خانه صبرم را در هم مي‌کوبد؛ گريستني که به زودي، عطش چشم‌هايم را اقيانوسي بي کران خواهد کرد و نسيم را به آغوش پيراهنم خواهد ريخت.


قرار است که دست‌هايم را در صداقت برکه اميد فرو ببرم و به صورتم، آب زلال عصمت بپاشم. قرار است پلک‌هاي خسته ام را به سمت مشرق لبخندي آسماني باز کنم و براي ذهنم، خرسندي جاودانه را هديه ببرم.


چه قدر شب‌هاي  جمعه، آسمان دلشوره دارد، تا بيايي و روزهاي تاريک تاريخ را تعطيل کني.


وقتي که بيايي، هيچ تقويمي، جز با نسيم عباي تو ورق نخواهد خورد.


جمعه مي‌آيي و تمام روزها و ماه‌ها و سال‌هاي روشن از ياد رفته، بر مي‌گردند و جمع مي‌شوند، در حوالي غدير آشکار چشمانت.


مي‌آيي و از شاخه‌ها، چکاوک مي‌چکد.


ادامه مطلب...

سفر بخير، اي قافله سالار...
ما را در سایت سفر بخير، اي قافله سالار دنبال می کنید

برچسب : شب جمعه ای که توش, نویسنده : 3balaeec بازدید : 229 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 12:37